می‌خواهم رسالت خویش را بر ذرات خونم بنویسم

۱۲روز قبل از شهادت

مناجات شهید سید عبدالمحمد تقوی با خدای خود

اکنون باید از چاه تن بیرون آمد، باید از حضیض دنیا راهی عروج شد، اکنون دارم به آن فردای بلند می‌اندیشم؛ آن فردایی که در انتظار من است و من در انتظار اویم. اکنون در امروزم،‌امروزی که فردا از آن سویش پیداست. ای خدا! اکنون که گویا فردا می‌خواهد مرا دریابد و من او را مهمان کردم، دلم در کوی محبت هروله دارد. ای خدا! اکنون کبوتر جانم،‌اکنون پیراهن فراق بر تنم فرسوده گشته ولی جانم پیراهن امید تو پوشیده. این خدا! اکنون دشت خشک دلم آب می‌طلبد. این خدا! من این روزگار هجران را چگونه به سر برم؟! ای خدا! اکنون می‌خواهم رسالت خویش را بر ذرات خونم بنویسم. ای خدا! اکنون می‌خواهم با زبان دل و دیده‌ام با تو سخن بگویم. ای خدا! اکنون چو گل شکفته شدم و جامه تن دریدم. ای خدا! اکنون برای رسیدن به کوی تو و کوی حسی تو، چون آهویی وحشی می‌دوم. اکنون آیینه دلم را پاک می‌کنم تا تو را در آیینه ببینم. خود را پاک می‌کنم تا به سوی تو آیم با امید به تو.

سید عبدالمحمد تقوی

مورخ ۱۳۶۴/۱۱/۱۸